Thursday, August 14, 2014

Thoughts, Choices & My return to writing!

 
زمان زیادی می‌گذرد از آخرین باری که رشته‌ی افکارم را روی کاغذ ریخته‌ام. حالا بعد از این همه مدت، انگار سخت و خشک‌ شده‌اند و از جا کنده نمی‌شوند. انگار فراموش کرده‌ام که چطور می‌نوشتم، با چه لحنی یا چه سبکی. به‌هرحال، می‌دانم که دوباره روان کردنِ کلماتم، کار ناممکنی نیست و فقط کمی تمرین پیوسته، حالشان می‌آورد. به همین دلیل بود که تصمیم گرفتم شروع کنم، حتی اگر موضوعی ندارم و جمله‌هایم قالب بسته‌اند. خلاصه، فعلاً می‌نویسم که نوشته باشم، بدون هدف خاصی و صرفاً از برای شکاندن یخِ کلمات.

از اوضاع و احوال خودم بگویم، چون حس می‌کنم از خود نوشتن، آسان‌ترین و راحت‌ترین راه برای یک شروعِ دوباره است. در این مدت زمانی که گذشته، اتفاقات عجیب‌ و غریب یا قابل ملاحظه‌ای در زندگی‌ام نیفتاده، ولی شمار اتفاقاتی که در درون خودم و زندگی مجازی گنجیده در عقلم به وقوع پیوسته، بسیار زیاد است. یک‌سری طوفان‌های درونی و خود درگیری‌ها و دوگانگی‌ها بود که آمد و سخت دنیای افکارم را آشفته کرد. مرا آدمی کرد وارونه با توهمات و احساسات و اندیشه‌های درهم‌برهم و دیوانه که به راحتی می‌توانم نام بحران را برایشان انتخاب کنم. فکر می‌کردم دیگر راه رهایی نیست و این بحران، به کلی شخصیتم را عوض خواهد کرد. ولی به‌هرحال، بعد از تقلاهای فراوان، توانستم به آن رشته‌ی باقی‌مانده از خودِ قبلی‌ام، چنگ بزنم و دوباره راهم را به سوی کسی که بودم و دوست داشتم، پیدا کنم.

البته ناگفته نماند که این بحران، خصوصیاتی برایم به ارث گذاشت که به نظر خودم، می‌شود صفات زائد را از آن‌ها بیرون کشید و وجوه مثبت باقی‌مانده را برای ترمیم و به‌روز رسانیِ خصوصیات گذشته‌ام به کار برد. در نتیجه همان‌طور که پیداست، نسبت به بخشِ زیادی از این بحران، احساسِ پشیمانی نمی‌کنم چرا که باعث شد، با تجهیزات بیشتری در مسیری که می‌خواستم، قرار بگیرم. خلاصه، این ماجرای احوالِ درونیِ کنونی‌ام است. می‌شود گفت از جنگی برگشته‌ام که غنیمت‌هایش، انرژی بیشتر، هدف بزرگ‌تر و دید عمیق‌تر است که در مقابله با جنگ‌های بعدی، کارآمد خواهند بود.

از احوالِ غیر درونی‌ام این‌که امسال، سال کنکور را در پیش دارم و بالاخره، وقت منسجم شدن و برنامه‌ریزی است. در گذشته، خیلی نسبت به کنکوری‌شدن حس بد و بی‌مزه‌ای داشتم چرا که فکر این‌که مجبور شوم درس‌های نه‌چندان مفیدِ دبیرستان را، بارها و بارها پشت سر هم، دوره کنم، برایم طاقت‌فرسا بود. ولی حالا چنین حسی ندارم. البته هنوز به نه‌چندان مفید بودنِ این دروس، باور کامل دارم ولی بعد از چند ماه درس‌خواندن، کم‌کم دستم آمده که چطور از لابه‌لای همین مطالب، مفاهیم موردنظر خود و به دردبخورتری را بیرون بکشم و از درس‌خواندن لذت ببرم.

خلاصه، وضعیت از این قرار است. درس و مطالعه‌ی خارج از درس و انیمه دیدن و نوشتن که از همین امروز، به لیست فعالیت‌هایم اضافه کردم و این چیز‌ها!